جدول جو
جدول جو

معنی باد گور - جستجوی لغت در جدول جو

باد گور(دِ)
اسم بادسردی است که از شمال غربی به بلوک اسدآباد میوزد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باد گلو
تصویر باد گلو
آروغ، باد صدا داری که از راه گلو بیرون آید، آجل، رغ، روغ، وارغ، وروغ، رچک، رجغک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باد گند
تصویر باد گند
در پزشکی ورمی که در خایۀ مرد پیدا می شود، باد خصیه، باد فتق، فتق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باد دار
تصویر باد دار
پرباد، دارای باد مثلاً لاستیک باددار، بادآور، نفخ آور، دارای ورم، آماس کرده، کنایه از شخص متکبر و خودپسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باد دبور
تصویر باد دبور
باد جنوب، بادی که از سمت جنوب یا جنوب غربی بوزد، باد فرودین
فرهنگ فارسی عمید
(دِ گَ)
بادی مانند سموم که بعض میوه ها را تباه کند: خیارها را باد گرم زد. بادی حار که صیفی را تباه کند. هوف (ه/ هو) . سهام. باد سموم. حرور. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن) : بارح، باد گرم تابستان. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). مذبله، باد گرم پژمرده کننده گیاه. (منتهی الارب). رجوع به بادزدگی و باد زدن شود، در اصطلاح سالکان، عبارت ازنفس روحانی است، زیرا که روح طرف راست است و در شرح مخزن میگوید باد بهار اوست. (آنندراج) :
باد یمانی بسهیل نسیم
ساخته کیمخت زمین را ادیم.
نظامی.
سنگ و گل را کند از یمن نظر لعل و عقیق
هرکه قدر نفس باد یمانی دانست.
حافظ.
و رجوع به باد شود
لغت نامه دهخدا
(دِ گُ)
رجوع به باد کنجی و شعوری ج 1 ورق 154 شود
لغت نامه دهخدا
(دِ گُ)
بادیست که در خصیۀ مردم پدید آید و بسبب آن خصیه بزرگ شود و درد کند و آنرابعربی فتق گویند. (برهان). فتق. (ناظم الاطباء). بادی که در شکم و خصیه پیچد و خصیه ازو ورم کند. (سروری). بادیست که در خصیۀ مردم پدید آید، خصیه ورم کند و خصیه را بپارسی گند خوانند و این مرض را بعربی فتق گویند بمعنی گشادگی که آن پرده ای است برخلاف فتق. (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به باد فتق و بادگن شود
لغت نامه دهخدا
(دِ نَ)
صوت و نفس و خوانندگی و گویندگی را گویند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). صوت و خوانندگی و گویندگی. (ناظم الاطباء) (هفت قلزم). ساز و نغمه و نقاره. (فرهنگ ضیاء). صوت و صدا. (فرهنگ دساتیر از آنندراج). رجوع به بادآهنگ شود
لغت نامه دهخدا
(دِ هََ)
وعده دروغ. هرچه وجود ندارد. (آنندراج) (مجموعۀمترادفات ص 366) (هفت قلزم). عهد و پیمان دروغ و ناراست و هر چیز که وجود نداشته باشد. (ناظم الاطباء) ، سخت علنی. آشکارا. سخت فاش. علی الرؤوس. بمشهد خلق. با هیاهو. با تشهیر. این کلمه نخستین کلمه ای است از تصنیف معروف که خنیاگران در شب عروسی خوانند.
- با گفتن بادابادا مبارکبادا آوردن، با تشهیر آوردن: جهاز بی ارز عروس را در خوانچه ها با بادابادا ب خانه داماد بردند
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
پرورندۀ باد. موزون کننده باد (نفس) ، و آن صفت نی باشد:
مار زبان بریده نگر نای روز عید
سوراخ مار در شکم بادپرورش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(بِ خُرْ)
یکی از چهار دروازۀ جی (اصفهان) یکصدوهفتاد سال قبل از اسلام بنا شده است. (محاسن اصفهان چ طهران ص 92)
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ)
دهی از دهستان حتکن بخش زرند شهرستان کرمان در 28هزارگزی شمال خاوری زرند و 12هزارگزی خاور راه مالرو زرند - راور. کوهستانی، سردسیر. دارای 342 تن سکنه است. آب آن از قنات است. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت، صنایع دستی قالی بافی با نقشه است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گُ وْ)
دهی است از دهستان گیور بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت که در 48 هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و 11 هزارگزی جنوب راه مالرو ساردوئیه به دارزین واقع است و22 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نام بادی که در بابل سر و نواحی آن از آغاز شبانگاه تا بامداد وزد و در اول گرم و سپس خنک باشد. در تابستان هوا را خنک و در زمستان سرد کند، طمطراق و رجزخوانی:
یکی نامه بنوشت پر باد و دم
سخن گفت هرگونه از بیش و کم.
فردوسی.
یکی نامه بنوشت باباد و دم
که قیصر چرا کرد با من ستم.
فردوسی.
کجا خواهران جهاندار جم
کجا نامداران با باد و دم ؟
فردوسی.
، لاف. دعوی باطل:
یکسره میره همه باد است و دم
یکدله میره همه مکر و مریست.
حکیم غمناک (از فرهنگ اسدی).
، اشتلم:
فریدون فرخ که با داغ و درد
بگیتی درون دیده پرآب کرد...
ز تور و ز سلم آمد این باد و دم
که بر ایرج آمد از ایشان ستم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از زاد خور
تصویر زاد خور
پیر سالخورده فرتوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد دبور
تصویر باد دبور
باد فروردین
فرهنگ لغت هوشیار
ساروجی که از آهک و پیه و پنبه و یا مو ترتیب دهند و در حمام و حوض جهت منع تراوش آب بکار برند پیه دارو، تیر بزرگ عمارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند آگور
تصویر بند آگور
فاصله بین آجر ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آباد گر
تصویر آباد گر
آباد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد هوا
تصویر باد هوا
وعده دروغ، هر چه که وجود ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد گلو
تصویر باد گلو
آرغ، بادی که بصدا از گلو در آرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد زهر
تصویر باد زهر
پاد زهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد روج
تصویر باد روج
پارسی تازی گشته بادروگ بوینگ از گیاهان دارویی
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ای تیز پرواز از نوع شکافی منقاران که برنگهای خاکستری و زعفرانی و حنایی میباشد. قدش از گنجشک کمی بزرگتر و باندازه پرستوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داد آور
تصویر داد آور
عدالت آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاد گیر
تصویر یاد گیر
یاد گیرنده آموزنده قابل تعلیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاد آور
تصویر یاد آور
آنکه بیاد آورد آنچه بیاد آورد
فرهنگ لغت هوشیار
حیوانی که بار را حمل کند باربر، ارابه کشتی و اتومبیل باری، هودج کجاوه عماری، ماده هر حیوان
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی خاردار از تیره مرکبیان و از دسته لوله گلی ها و از جنس خار تاتاری (در حقیقت گونه ای از خار تاتاری است)، این گیاه یکساله است و در اکثر نقاط زمین خصوصا آسیا و اروپای مرکزی میروید و گلهایش در تداوی مورد استعمال دارند خار مقدس شوک مبارک مبارک دیکنی شوقت اوتی شوکه المبر که باذ آورد، کنگر خر، نام عام گونه های مختلف گیاهان خاردار تیره مرکبیان از نوع خارخسک و غیره، نوایی است از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باج گیر
تصویر باج گیر
کسی که به زور از دیگران پول بستاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد گوهر
تصویر بد گوهر
بداصل بد نژاد، بد ذات مقابل نیک گوهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد آور
تصویر باد آور
کنایه از چیزی باشد که مفت و بی زحمت بدست آید
فرهنگ لغت هوشیار
باده خوری بی ترس و بیم، شرابخواری باده گساری، شادی شادمانی، خوشگذرانی عیاشی، مطربی، فاحشگی روسپی گری
فرهنگ لغت هوشیار
((وَ))
گیاهی است خاردار و سفید رنگ با ساقه راست و برگ های بزرگ پوشیده از تار و گل های سفید، سرخ یا بنفش، نوایی است از موسیقی
فرهنگ فارسی معین